بــــــــــ صــــــــ یــــــ ر ا

بهر ماندن بر سر پیمان بصیرت لازم است

بــــــــــ صــــــــ یــــــ ر ا

بهر ماندن بر سر پیمان بصیرت لازم است

تسبیحـ تربتــ

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۴۰ ب.ظ

یا انیـس القلــوب

بعضی حرفها برای گفتن نیست؛
و حتی برای نوشتن؛
ولی گاهی باید نوشت تا بماند در جایی ....

یک روز سرد زمستانی،
سه شنبه عصر بود؛
راهی شد به سمت مسجد مقدس جمکران؛
به مسجد رسید؛
سلام داد و وارد شد؛
وقتی که اعمال زیارت مسجد را به جا آورد،
آمد و در گوشه ای از صحن مسجد نشست.
در گوشه ای نشسته بود و زل زده بود به گنبد فیروزه ای مسجد...
درهمین حین، غریبه ای به سویش آمد،
غریبه  کمی آنسوتر  نشست.
بعد از مدتی غریبه جلو آمد و سلام کرد.
چند ساعتی از سلام غریبه گذشته بود،
حالا دیگرغریبه به معنای واقعی کلمه غریبه نبود.
او یک غریب آشنا شده بود.
خودش هم نمیدانست چه شد که غریبه، آشنا شد!!!
صحبت با غریبه آشنا، برایش تداعی کننده حس خوبی بود،
حسی که بارش باران آن روز، لطافتش را هزار برابر کره بود.
اما ...
لحظه وداع فرا رسید.
نه دل او به وداع رضایت می داد،
و نه دل غریبه، که حالا دیگر آشنا شده بود ....
اما چه  می شد کرد!!!
بازی روزگار است دیگر،
هر آغازی را پایانی و هر آمدنی را رفتنیست...
دیگر غروب شده بود،
صدای دعای توسل آن شب سه شنبه مسجد به گوش می رسید.
در همین لحظات غریبه دستش را در جیبش فرو برد،
و چیزی را از جیبش بیرون آورد؛
و او ناخودآگاه دستش را  که از شدت سرمای آن شب یخ زده بود، گشود.
آری ؛
در عین بهت و تعجب یک تسبیح تربت بود که در دستان او قرار گرفته بود.
تسبیحی که غریبه آشنا از ارزش و داستان رسیدنش به اینجا می گفت.
اینکه این تسبیح با عبور از چندین حرم از کربلا تا بدین جا متبرک شده تا در دستان او جای گرفته است...
و غریبه آشنا برای همیشه رفت و در میان انبوه جمعیت آن شب ناپدید شد.
بوی تربت، حس فوق العاده ای را در او بوجود آورده بود که یارای بیانش را برای هیچ کس نداشت!

حال او مانده بود و تسبیح تربت....
تسبیحی که او هیچگاه به حکمت واگذاریش در آن شب توسط غریبه آشنا پی نبرد!!!

اما...

دست تقدیر این بار به گونه ای رقم خود، که او چاره ای جز دل کندن از تسبیح تربت را نداشت...

دل کندن از تسبیح تربت، برای  او به معنای دل کندن از همه ی آن حس های خوب غیرقابل توصیف بود...

و حکمت دل کندن از تسبیح تربت نیز همانند حکمت واگذاریش بر او پوشیده ماند!!!

ولی او این را خوب می دانست، که باید دل ببرد و ...

و بهترین راه را برای دل بریدن انتخاب نمود.

شب میلاد بانوی دو عالم به نیابت از غریبه ی  آشنا و به امید سفر زیارت امام عشق،
تسبیح تربت توسط او نذر ضریح بانوی آب و آئینه شد .....


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود ...


یا زهرا"علیک السلام"


نظرات  (۲)

غریبه هاهم روزی برای  رفتنند پس برایشان دلت راارزانی نکن

 

المؤمن غریب...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی