راه آسمـان ...
یـا انیـس القلـوب...
چند وقتی بود که غبار زمین روح و جانمان را مسخر نموده بود!
اسیر قفسِ نَفس شده بودیم!!!
دلمان هوای زلالای آسمان داشت!!!
همچون مرغکی عاشق، که برای رهایی خود را به میله های قفس می کوبد به دنبال راه
گریزی بودیم!!!
بغض بود که گلویمان را می فشرد و برای ترکاندنش نیاز به بهانه داشتیم!!!
در شهری که دیگر آسمانی نمانده ،گشتیم و گشتیم تا پیدا کردیم آسمانی ترین بهانه را...
و چه شیرین بهانه ای است بوسه بر دستان شیرزنی که با همت والایش مرد و تکیه گاهش را
به معراج رسانید...
و چه توفیقی برتر از این که بتوانی سر بر شانه مادر بگذاری و بغض خفه شده در گلویت را
در آغوشش رها سازی!!!
مادری که تمام آرزوهایش را در وجود فرزندش خلاصه می کند، اما آنجا که پای ندای
«هل من ناصر ینصرنی...» امام عشق در میان است، با همین دل پر آرزو، دسته گل وجود خویش را به یاری مولا و مقتدایش بدرقه می کند!!!
و هم آنجا بود که یافتیم راه رسیدن ما به عرش آسمان جز با آویختن به حبل دعا و نماز این
دو شقایق عاشق و مادری که اسطوره صبرو ایستادگی بوده و است؛ نمی گذرد!!!
و مارا اعترافیست سخت و تلخ که باید بیان شود و آن این که:
در حضور مادر مجبور به دزدیدن نگاههایمان از وسعت نگاه آسمانیش بودیم؛
چرا که چشمانمان جز شرمندگی حرفی برای بیان داشت ...
شرمندگی از این روزهایمان...
یا زهرا"علیک السلام"
پ.ن
دلنوشت دیدار دیروز جمع دوستانه ما با خانواده گرانقدر شهیدان محمدعلی متقیان(پدر) و محمدتقی متقیان (پسر)
http://negahmedia.ir/media/show_video/3010
سلام علیکم
خدا کند که در این ره ، سر بلند شویم
نسأل الله منازل الشهداء
اللهم صل علی محمد و عجل فرجهم